این هم شیطان...

شیاطین دیگر

این روزها باب نامه‌نگاری برای آقای ارشاد باز شده است. بالاخره خیلی‌ها دل به دریا زده‌اند و ترس‌های پارانویید خود را برای مدتی کنار گذاشته‌اند و تصمیم گرفته‌اند اعتراض کنند. مثل این که متوجه شده‌اند اعتراض‌های مودبانه و روشنفکرانه بهتر از نوشتن داستان‌های صحنه‌دار است. داستان‌های آن‌چنانی ممنوعند، اما نامه‌های اعتراضی و انقلابی و گاه انتحاری که شکر خدا ممنوع نبوده و نیست. فقط مساله همان تردید‌ها و ترس‌های مالوف بوده که خوشبختانه در بعضی‌ها کمرنگ شده و در بعضی دیگر رو به کمرنگ شدن است. بگذریم که این نامه‌ها و اعتراض‌ها ثمر خواهد داشت یا نه. برای من یکی که خواندن همین متن‌های معترضانه بسی مسرور کننده و امیدساز بوده است. برای این سرور و لذت درونی، استدلال خودم را هم دارم: سرانجام دوستان و همکارانمان این واقعیت را دریافته‌اند که در این دو سه سال اخیر اوضاع خیلی قمر در عقرب است و باید دهان باز کرد، ببخشید قلم برداشت باز هم پوزش می‌طلبم، انگشت بر روی کی‌بورد رقصاند و چیزی نوشت. مثلا همین اعتراض رسمی رئیس اتحادیه ناشران خودش غنیمتی است در این روزگار سکوت و رخوت نشستن پای ماهواره و لبخند زدن به بیانات انقلابی‌ و دو آتشه آن طرفی‌ها که وقتی از پشت تریبون‌های رنگارنگ شبکه‌های خصوصی حرف می‌زنند، آدم یاد اوهام خنده‌دار دایی جان ناپلئون می‌افتد.

 بله من معتقدم همین نامه نوشتن هم خودش غنیمت است. مثلا همین حرف زدن درباره اداره "نیمه تعطیل" کتاب و کمبود "نیروی انسانی" در اداره ارشاد. فرقی هم نمی‌کند که نام این "نیروی انسانی" چیست. کارمند ساده بایگانی یا ممیزی و یا به قول پیرمردها و عصبانی‌ترها سانسورچی! به هر حال همه ما قبول داریم که کمبود، کمبود است و کمبود در هر زمینه‌ای مشکل‌ساز می‌شود. مثلا نگاه کنید به کمبود سکس در آثار داستانی ایرانی. مرا ببخشید که صریح صحبت می‌کنم و به جای این واژه ممنوعه از واژه‌‌ها و ترکیبات عالمانه‌تری مثل اروتیسم استفاده نمی‌کنم. بگذارید صاف و ساده حرف بزنیم و گاهی هم از مباحثات پیچیده نقد ادبی فاصله بگیریم که از هر ایسم و ایستی حرف می‌زنند به جای آن که یک راست بروند سر اصل لذت. اصل لذت همان اصلی که ادبیات در آغاز راه بر اساس آن شکل گرفت و در طول مسیر جامه‌های متنوع سبک و ساختار به تن کرد. از روزگار کلاسیک‌ها تا دوره پست مدرن‌ها و....

ممکن است باز هم آنهایی که به تماشای والس ما می‌آیند معترض شوند که در این ستون نقد و نظر من از هر دری که بخواهم حرف می‌زنم. همان‌طور که در مورد یادداشت پیشین خیلی‌ها دچار سوءتفاهم‌هایی شدند و تاکید بر "اخلاق‌گرایی" را در حرفه ادبیات برنتابیدند و قرار شد به قول یکی از دوستان بی‌نام و نشان کامنتی‌مان از این به بعد درباره نرخ بنزین و بازار جهانی نفت هم نظر بدهم! راستی چه ایرادی دارد؟ در زمانه‌ای که مسافران تاکسی مجبورند به تحلیل‌های اجتماعی، سیاسی، هنری آقای راننده گوش بدهند، چرا من و شما و دیگران که جایی و مجالی برای ارائه دیدگاهمان درباره حیطه فعالیت خودمان داریم، باید ساکت و سر به زیر بنشینیم؟ با این پراکنده‌گویی که به قول یکی دیگر از این دوستان گمنام کامنتی شده است سبک نوشتاری من، می‌خواهم به موضوعی که انگیزه نوشتن این یادداشت است، بپردازم. کجا بودیم؟ از کمبود می‌گفتم؛ کمبود نیرویی انسانی به نام ممیز و بعد کمبود سکس در ادبیات داستانی که چگونه سبب می‌شود داستانی که موضوعی سکسی دارد، صرف‌نظر از امتیاز‌های ادبی آن، این‌چنین مقبول همگان افتد؟ می‌شود باب مبحثی را باز کرد که در آن مولفه‌‌ای مستقل به نام سکس در ادبیات و نقش تاثیر‌گذار آن در جذب مخاطب ـ مخاطب ایرانی ـ بررسی شود. در این بررسی می‌توان به طبقه‌بندی مولفه‌های تاثیر‌گذار در مقبولیت یک قصه پرداخت و سپس با تاکید بر عنصر سکس، مناسبات اجتماعی و شرایط پیرامونی مخاطب را در نظر گرفت تا آشکار شود که ممنوعیت یک عنصر داستانی تا چه میزان بر محبوبیت آن تاثیر دارد. منظور از اهمیت سکس این نیست که مخاطب حرفه‌ای داستان، دیگر جنبه‌های ادبی یک داستان را نادیده می‌گیرد. منظور این نیست که داستان ضعیف تنها به صرف این که موضوعی جنسی را دستمایه کار خود کرده، نظر مخاطب خاص و عام را به یک اندازه به خود جلب می‌کند. نه، منظور این است که طرح و پیرنگی که در آن سکس نقش دارد، به اندازه دیگر امتیازات داستان می‌تواند در ایجاد جذابیت برای هر نوع مخاطبی اهمیت داشته باشد. دیگر برای ما به عنوان خواننده‌های پی‌گیر ادبیات داستانی ایران، مسجل شده است داستانی که همه عوامل موفقیت در آن جمعند ـ نوع روایت و ساختار و زبان مناسب ـ اگر سکس را ـ از هر نوعش ـ چاشنی روایت‌های توصیفی خود قرار دهد، بی‌تردید مقدم خواهد بود بر داستانی به همان قدرت اما عاری از هر گونه جاذبه جنسی! این واقعیتی است که ما بی‌ آن که در خوانش‌های اولیه‌مان نسبت به آن پیش‌آگاهی داشته باشیم، وجود دارد. واقعیتی که ممیزی در معنای ممنوعیت و محدودیت به آن دامن می‌زند. اگر پیامد‌های تحریم‌ اجتماعی همیشه مورد توجه بوده است و ما به مصادیق آن در اجتماع نگاه می‌کردیم و نگران بودیم، امروز پس از تحریم‌های ادبی این دو سه سال اخیر، شاهد نوعی گرایش و اشتیاق و هیجان‌زدگی نسبت به داستان‌هایی هستیم که خیلی ساده و صریح از سکس حرف می‌زنند و البته معلوم است که محدوده انتشار این گونه داستان‌ها، فقط نشریات ادبی الکترونیک است. و بعضا کتاب‌هایی که به استثنا از زیر عینک ته استکانی ممیزی در رفته‌اند. و در آنها می‌توان یافت پارگراف‌هایی را که "صحنه‌دار"ند! (چند مورد از کتاب‌هایی که در همین سه چهار ماه اخیر چاپ شده‌اند) و بگذریم که این ناهماهنگی و عدم یک‌دستی در قانون سانسور صدای بعضی‌ها را در آورده که: چرا کتاب فلانی با آن "موارد" چاپ شده و کتاب ما باید پاستوریزه و پاک چاپ شود؟! سوال‌های ما تمامی ندارد و همیشه گستاخ‌تر از قبل در پی پاسخیم. انگیزه نوشتن این یادداشت را یک بار گفتم. همان میل همه‌گیر نسبت به داستان‌هایی که اندکی جذابیت‌های سکسی دارند ـ چه در حوزه انتشار فضای مجازی و چه در محدوده انتشار فضای حقیقی. ترسم از آن است که اروتیک بودن یک داستان روزی مبدل به یک معیار و محک در مقوله نقد ادبی شود! ای کاش دوستان و همکارانی که هنوز دستشان به نامه نوشتن می‌رود در ذیل نامه‌شان این نکته را نیز گوشزد کنند: آقای ارشاد! مردم را تشنه‌تر از این نکنید، خطرناک است!