این هم؟

اورا با شیاطین تمدید کرد
خبرگزاری ایسکانیوز: پاتریس اورا با امضا قراردادی جدید با شیاطین سرخ تا پایان ژوئن 2014 دراولدترافورد ماندگار شد.
به گزارش روز سه شنبه خبرنگار ورزشی خبرگزاری ایسکانیوز : مدافع کناری 29 ساله و فرانسوی منچستریونایتد از ژانویه 2006 پیراهن این تیم لیگ برتری را به تن می‌کند و تاکنون در 226 بازی رسمی برای آنها به میدان رفته است.
پایگاه اینترنتی باشگاه منچستریونایتد روز دوشنبه از امضا قرارداد نهایی با اورا خبر داد و به نقل از او نوشت: "اینجا درپنج سال گذشته عنوان‌های زیادی را به دست آورده‌ام ولی هنوز عنوان‌های بیشتری را می‌خواهم و می‌دانم این با روح باشگاه همخوانی دارد.
کاپیتان تیم ملی فرانسه تاکنون 3 بار در سالهای 2007، 2008 و 2009 با یونایتدها قهرمان لیگ برتر شده و سه بار هم در جام اتحادیه همین عنوان را از آن خود کرده است.
اورا درسال 2008 قهرمانی لیگ قهرمانان اروپا و به دنبال آن جام جهانی باشگاه‌ها را نیز با فرگوسن تجربه کرد که درباره بازیکنانش گفت: بازی در یونایتد همواره یک رویا بود. همه سخت کار می‌کنند تا این باشگاه را به بهترین درجهان تبدیل کنند.
سرمربی اسکاتلندی شیاطین سرخ اورا را یکی از بهترین مدافعان چپ جهان می‌داند: تجربه و استعداد او در آینده برای ما با اهمیت‌ترخواهد شد.

این هم شیطان...

شیاطین دیگر

این روزها باب نامه‌نگاری برای آقای ارشاد باز شده است. بالاخره خیلی‌ها دل به دریا زده‌اند و ترس‌های پارانویید خود را برای مدتی کنار گذاشته‌اند و تصمیم گرفته‌اند اعتراض کنند. مثل این که متوجه شده‌اند اعتراض‌های مودبانه و روشنفکرانه بهتر از نوشتن داستان‌های صحنه‌دار است. داستان‌های آن‌چنانی ممنوعند، اما نامه‌های اعتراضی و انقلابی و گاه انتحاری که شکر خدا ممنوع نبوده و نیست. فقط مساله همان تردید‌ها و ترس‌های مالوف بوده که خوشبختانه در بعضی‌ها کمرنگ شده و در بعضی دیگر رو به کمرنگ شدن است. بگذریم که این نامه‌ها و اعتراض‌ها ثمر خواهد داشت یا نه. برای من یکی که خواندن همین متن‌های معترضانه بسی مسرور کننده و امیدساز بوده است. برای این سرور و لذت درونی، استدلال خودم را هم دارم: سرانجام دوستان و همکارانمان این واقعیت را دریافته‌اند که در این دو سه سال اخیر اوضاع خیلی قمر در عقرب است و باید دهان باز کرد، ببخشید قلم برداشت باز هم پوزش می‌طلبم، انگشت بر روی کی‌بورد رقصاند و چیزی نوشت. مثلا همین اعتراض رسمی رئیس اتحادیه ناشران خودش غنیمتی است در این روزگار سکوت و رخوت نشستن پای ماهواره و لبخند زدن به بیانات انقلابی‌ و دو آتشه آن طرفی‌ها که وقتی از پشت تریبون‌های رنگارنگ شبکه‌های خصوصی حرف می‌زنند، آدم یاد اوهام خنده‌دار دایی جان ناپلئون می‌افتد.

 بله من معتقدم همین نامه نوشتن هم خودش غنیمت است. مثلا همین حرف زدن درباره اداره "نیمه تعطیل" کتاب و کمبود "نیروی انسانی" در اداره ارشاد. فرقی هم نمی‌کند که نام این "نیروی انسانی" چیست. کارمند ساده بایگانی یا ممیزی و یا به قول پیرمردها و عصبانی‌ترها سانسورچی! به هر حال همه ما قبول داریم که کمبود، کمبود است و کمبود در هر زمینه‌ای مشکل‌ساز می‌شود. مثلا نگاه کنید به کمبود سکس در آثار داستانی ایرانی. مرا ببخشید که صریح صحبت می‌کنم و به جای این واژه ممنوعه از واژه‌‌ها و ترکیبات عالمانه‌تری مثل اروتیسم استفاده نمی‌کنم. بگذارید صاف و ساده حرف بزنیم و گاهی هم از مباحثات پیچیده نقد ادبی فاصله بگیریم که از هر ایسم و ایستی حرف می‌زنند به جای آن که یک راست بروند سر اصل لذت. اصل لذت همان اصلی که ادبیات در آغاز راه بر اساس آن شکل گرفت و در طول مسیر جامه‌های متنوع سبک و ساختار به تن کرد. از روزگار کلاسیک‌ها تا دوره پست مدرن‌ها و....

ممکن است باز هم آنهایی که به تماشای والس ما می‌آیند معترض شوند که در این ستون نقد و نظر من از هر دری که بخواهم حرف می‌زنم. همان‌طور که در مورد یادداشت پیشین خیلی‌ها دچار سوءتفاهم‌هایی شدند و تاکید بر "اخلاق‌گرایی" را در حرفه ادبیات برنتابیدند و قرار شد به قول یکی از دوستان بی‌نام و نشان کامنتی‌مان از این به بعد درباره نرخ بنزین و بازار جهانی نفت هم نظر بدهم! راستی چه ایرادی دارد؟ در زمانه‌ای که مسافران تاکسی مجبورند به تحلیل‌های اجتماعی، سیاسی، هنری آقای راننده گوش بدهند، چرا من و شما و دیگران که جایی و مجالی برای ارائه دیدگاهمان درباره حیطه فعالیت خودمان داریم، باید ساکت و سر به زیر بنشینیم؟ با این پراکنده‌گویی که به قول یکی دیگر از این دوستان گمنام کامنتی شده است سبک نوشتاری من، می‌خواهم به موضوعی که انگیزه نوشتن این یادداشت است، بپردازم. کجا بودیم؟ از کمبود می‌گفتم؛ کمبود نیرویی انسانی به نام ممیز و بعد کمبود سکس در ادبیات داستانی که چگونه سبب می‌شود داستانی که موضوعی سکسی دارد، صرف‌نظر از امتیاز‌های ادبی آن، این‌چنین مقبول همگان افتد؟ می‌شود باب مبحثی را باز کرد که در آن مولفه‌‌ای مستقل به نام سکس در ادبیات و نقش تاثیر‌گذار آن در جذب مخاطب ـ مخاطب ایرانی ـ بررسی شود. در این بررسی می‌توان به طبقه‌بندی مولفه‌های تاثیر‌گذار در مقبولیت یک قصه پرداخت و سپس با تاکید بر عنصر سکس، مناسبات اجتماعی و شرایط پیرامونی مخاطب را در نظر گرفت تا آشکار شود که ممنوعیت یک عنصر داستانی تا چه میزان بر محبوبیت آن تاثیر دارد. منظور از اهمیت سکس این نیست که مخاطب حرفه‌ای داستان، دیگر جنبه‌های ادبی یک داستان را نادیده می‌گیرد. منظور این نیست که داستان ضعیف تنها به صرف این که موضوعی جنسی را دستمایه کار خود کرده، نظر مخاطب خاص و عام را به یک اندازه به خود جلب می‌کند. نه، منظور این است که طرح و پیرنگی که در آن سکس نقش دارد، به اندازه دیگر امتیازات داستان می‌تواند در ایجاد جذابیت برای هر نوع مخاطبی اهمیت داشته باشد. دیگر برای ما به عنوان خواننده‌های پی‌گیر ادبیات داستانی ایران، مسجل شده است داستانی که همه عوامل موفقیت در آن جمعند ـ نوع روایت و ساختار و زبان مناسب ـ اگر سکس را ـ از هر نوعش ـ چاشنی روایت‌های توصیفی خود قرار دهد، بی‌تردید مقدم خواهد بود بر داستانی به همان قدرت اما عاری از هر گونه جاذبه جنسی! این واقعیتی است که ما بی‌ آن که در خوانش‌های اولیه‌مان نسبت به آن پیش‌آگاهی داشته باشیم، وجود دارد. واقعیتی که ممیزی در معنای ممنوعیت و محدودیت به آن دامن می‌زند. اگر پیامد‌های تحریم‌ اجتماعی همیشه مورد توجه بوده است و ما به مصادیق آن در اجتماع نگاه می‌کردیم و نگران بودیم، امروز پس از تحریم‌های ادبی این دو سه سال اخیر، شاهد نوعی گرایش و اشتیاق و هیجان‌زدگی نسبت به داستان‌هایی هستیم که خیلی ساده و صریح از سکس حرف می‌زنند و البته معلوم است که محدوده انتشار این گونه داستان‌ها، فقط نشریات ادبی الکترونیک است. و بعضا کتاب‌هایی که به استثنا از زیر عینک ته استکانی ممیزی در رفته‌اند. و در آنها می‌توان یافت پارگراف‌هایی را که "صحنه‌دار"ند! (چند مورد از کتاب‌هایی که در همین سه چهار ماه اخیر چاپ شده‌اند) و بگذریم که این ناهماهنگی و عدم یک‌دستی در قانون سانسور صدای بعضی‌ها را در آورده که: چرا کتاب فلانی با آن "موارد" چاپ شده و کتاب ما باید پاستوریزه و پاک چاپ شود؟! سوال‌های ما تمامی ندارد و همیشه گستاخ‌تر از قبل در پی پاسخیم. انگیزه نوشتن این یادداشت را یک بار گفتم. همان میل همه‌گیر نسبت به داستان‌هایی که اندکی جذابیت‌های سکسی دارند ـ چه در حوزه انتشار فضای مجازی و چه در محدوده انتشار فضای حقیقی. ترسم از آن است که اروتیک بودن یک داستان روزی مبدل به یک معیار و محک در مقوله نقد ادبی شود! ای کاش دوستان و همکارانی که هنوز دستشان به نامه نوشتن می‌رود در ذیل نامه‌شان این نکته را نیز گوشزد کنند: آقای ارشاد! مردم را تشنه‌تر از این نکنید، خطرناک است!


درباری ؟پلنگ؟

نام انگلیسی: Persian Leopard

نام علمی: Panthera pardus saxicolor

  

پلنگ را باید آمیزه ای منحصربفرد از زیبایی، ابهت، قدرت و وقار دانست، قوی و درعین حال چابک و سریع، با حمله های کشنده. کوهستان عرصه حضور اوست، همه جا هست. هروقت حضور آنرا در نزدیکی خود حس کردی، شک نکن. البته این زیبای نامرئی پیش از آنکه تو آنرا ببینی، او تو را دیده و بدون آنکه بفهمی و جانوران دیگر بفهمند، آهسته از میان تخته سنگها آنجا را ترک کرده است تا همیشه بدانیم که سلطان مغرور کوهستانها دوست ندارد کسی او را ببیند. شب هنگام بر سر کوه ها می رود و می غرد تا همگان بفهمند که این قلمرو مالکی دارد، مالکی که حضور هیچ رقیب دیگری را در عرصه خود برنمی تابد. او حاضر است تا پای جان برای دفاع از آن بجنگد.

پلنگ بزرگترین گربه سان دنیاست که در ارتفاعات بلند کوهستانی زندگی می کند و همین بالا و دور از دسترس بودن آن باعث گردیده که انسان آنرا شکارگری مغرور بداند. تعبیری که باعث شده از دیرباز مثلهای مختلفی در میان مردم سینه به سینه نقل شود. می گویند پلنگ آنقدر مغرور بود که برای آنکه از تمامی جانوران بالاتر باشد، از بلندترین کوه ها بالا رفت و از اینکه همه را زیرپای خود می دید، به خود می بالید. ولی شب هنگام دید که ماه در دل آسمان از آن بالاتر است، پس پرید تا بتواند ماه را نیز تحت سیطره خود درآورد، غافل از آنکه به ته دره سقوط کرد و کشته شد. شاید همین داستان خود ریشه نگرش ما درباره انسانهای مغرور نیز باشد. این جانور زیرک و چالاک، در اکثر مناطق ایران زیست می کند، ولی متأسفانه آینده آن روشن نیست.

 

وقتی پلنگ ها پا بر زمین گذاشتند ...

به اعتقاد دیرین شناسان دو خانواده مهم گوشتخواران یعنی گربه سانان و سگ سانان، دارای منشأ مشترکی بوده و حدود 50 میلیون سال پیش از یک جد مشترک جدا شده اند، چراکه سنگواره هایی که خصوصیات هر دو خانواده را داشتند، تقریبا مربوط به این زمان بودند. دانشمندان با بررسی تفاوتهای کمی در ژنها و توالی DNA در سگ سانان و گربه سانان، توانسته اند برآورد کمی مناسبی از جهشهایی که در این دو خانواده طی 40 میلیون سال گذشته رخ داده را مشخص نمایند.

اکثر محققین بر این عقیده اند که گربه ای با نام Pseudaelurus که حدود 9 تا 20 میلیون سال پیش می زیسته آخرین جد مشترک گربه سانان امروزی بوده است (البته لازم به ذکر است که Pseudaelurus نخستین گربه نیست، گربه های دندان خنجری به حدود 35 میلیون سال پیش بازمی گردند، ولی تمامی نوادگان آنها منقرض شده اند). مطالعات مولکولی اخیر مبین آنست که تمامی گربه های امروزی از یکی از چندین گونه Pseudaelurus که حدود 11 میلیون سال پیش در آسیا می زیسته، تکامل یافته اند.

حدود 4 تا 6 میلیون سال پیش اشتقاق تدریجی گربه های بزرگ و متوسط جثه آغاز شد و حدود 8/1 تا 8/3 میلیون سال پیش منجر به ظهور گربه های بزرگ، از جمله پلنگ گردید. پلنگها در بخشهای وسیعی از قاره آسیا پراکنده شده و از طریق پل های زمینی دو سر دریای سرخ، به آفریقا رفته و تمامی زیستگاه های قابل سکونت این قاره سیاه را به اشغال خود درآورند.

 

جایگاه پلنگ در میان گربه سانان

پلنگ یکی از 37 گونه گربه سانان دنیا محسوب می گردد (البته برخی از متخصصین اعتقاد دارند که این خانواده 36 عضو دارد). اعضای این خانواده در تمام نقاط جهان به جز استرالیا، قطب شمال و قطب جنوب زندگی می‌کنند. در گذشته در ایران 10 گونه گربه سان زندگی می‌کردند که با انقراض شیر ایرانی و ببر خزر، امروزه پلنگ بزرگ جثه ترین گربه سان کشور محسوب می گردد.


درباری پلنگ؟

پلنگ (نام علمی: Panthera pardus) جانوری از خانواده? گربه‌سانان و کوچک‌ترین حیوان در میان چهار گربه بزرگ در سرده? Panthera است که شیر، ببر و جگوار سه عضو دیگر آنند. زیستگاه پلنگ در گذشته از آفریقای جنوبی تا کره در سراسر آفریقا و جنوب آسیا پراکنده بود. اما تخریب زیستگاه و شکار قلمرو این حیوان را به‌شدت کاهش داده و امروزه بیشترین تراکم پلنگ‌ها در آفریقای جنوب صحرا است. آی‌یوسی‌ان این حیوان را با توجه به کاهش جمعیت و کاهش محدوده? زندگی آن در فهرست گونه‌های «در مرز تهدید به انقراض» قرار داده است. اما با همه این احوال جمعیت پلنگ‌ها از دیگر گونه‌های خویشاوند خود یعنی شیر، ببر و جگوار بیشتر است و وضعیت حفاظتی بهتری دارد.

پلنگ در مقایسه با دیگر گربه‌سانان پاهایی کوتاه، بدنی کشیده و جمجمه‌ای بزرگ دارد. بیشتر به جگوار شباهت دارد با این تفاوت که کوچکتر و لاغرتر از آن است. پوستش با خال‌هایی گل‌مانند پوشیده شده که شبیه به خال‌های جگوار است.

موفقیت بالای این گونه در حیات وحش تا حدی به قابلیت‌های شکارگری فرصت‌طلبانه‌اش، انطباق‌پذیری‌اش به زیستگاه‌های مختلف، امکان دویدن با سرعت ?? کیلومتر در ساعت، توانایی بی‌نظیرش در بالارفتن درخت حتی در حالی‌که لاشه بزرگی را با خود حمل می‌کند و همچنین توانایی شناخته‌شده‌اش در حرکت پنهانی مربوط می‌شود. پلنگ تقریبا از هر حیوانی که بتواند شکار کند تغذیه می‌کند و زیستگاه مطلوب او نیز از جنگل‌های بارانی تا نواحی بیابانی متغیر است.